آشپز، آنکه کارش پختن خوراک است، پزنده، مطبخی، باورچی، خوٰالیگر، طبّاخ، طابخ برای مثال ز هر گوشت از مرغ و از چارپای / خورشگر بیاورد یک یک به جای (فردوسی - ۱/۴۹)
آشپَز، آنکه کارش پختن خوراک است، پَزَندِه، مَطبَخی، باوَرچی، خوٰالیگَر، طَبّاخ، طابِخ برای مِثال ز هر گوشت از مرغ و از چارپای / خورشگر بیاورد یک یک به جای (فردوسی - ۱/۴۹)
آشپز. طباخ. (ناظم الاطباء). خوالیگر. خوالگر. دیگ پز. باورچی. خورده پز. مطبخی. خوالگیر. پزنده. خوراک پز. (یادداشت مؤلف) : خورشگر بدیشان بزی چند و میش بدادی و صحرا نهادیش پیش. فردوسی. خورشگر برآمیخت با شیر زهر بداندیش را باد از این زهر بهر. فردوسی. چنان بد که هر شب دو مرد جوان چه کهتر چه از تخمۀ پهلوان خورشگر ببردی به ایوان شاه وز او ساختی راه درمان شاه. فردوسی
آشپز. طباخ. (ناظم الاطباء). خوالیگر. خوالگر. دیگ پز. باورچی. خورده پز. مطبخی. خوالگیر. پزنده. خوراک پز. (یادداشت مؤلف) : خورشگر بدیشان بزی چند و میش بدادی و صحرا نهادیش پیش. فردوسی. خورشگر برآمیخت با شیر زهر بداندیش را باد از این زهر بهر. فردوسی. چنان بد که هر شب دو مرد جوان چه کهتر چه از تخمۀ پهلوان خورشگر ببردی به ایوان شاه وز او ساختی راه درمان شاه. فردوسی
کنایه از غم و غصه. (برهان قاطع) (آنندراج) (ناظم الاطباء) : ز خون جگر کرد لعل آب را بیاورد آن تاج سهراب را. فردوسی. می مخور با همه کس تا نخورم خون جگر سر مکش تانکشد سر به فلک فریادم. حافظ. ، اشک خونین: خون جگرم ز فرقت تو از دیده روانه در کنار است. سعدی. سحر سرشک روانم سر خرابی داشت گرم نه خون جگر میگرفت دامن چشم. حافظ
کنایه از غم و غصه. (برهان قاطع) (آنندراج) (ناظم الاطباء) : ز خون جگر کرد لعل آب را بیاورد آن تاج سهراب را. فردوسی. می مخور با همه کس تا نخورم خون جگر سر مکش تانکشد سر به فلک فریادم. حافظ. ، اشک خونین: خون جگرم ز فرقت تو از دیده روانه در کنار است. سعدی. سحر سرشک روانم سر خرابی داشت گرم نه خون جگر میگرفت دامن چشم. حافظ
دهی است از بخش حومه شهرستان تربت حیدریه، واقع در باختر بایک. این دهکده در دامنۀ کوه قرار دارد با آب وهوای معتدل و 336 تن سکنه. آب آن از چشمه و محصول آن غلات و پنبه. شغل اهالی زراعت و قالیچه و کرباس بافی. راه مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
دهی است از بخش حومه شهرستان تربت حیدریه، واقع در باختر بایک. این دهکده در دامنۀ کوه قرار دارد با آب وهوای معتدل و 336 تن سکنه. آب آن از چشمه و محصول آن غلات و پنبه. شغل اهالی زراعت و قالیچه و کرباس بافی. راه مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
شفیع. میانجی. (یادداشت بخط مؤلف) (ناظم الاطباء) : بیارد کنون پیش خواهشگران ز کابل فراوان گزیده سران. فردوسی. بدان گیتیم نیز خواهشگر است که با ذوالفقار است و با منبر است. فردوسی. از او شاه برداشت بند گران چو بسیار گشتند خواهشگران. فردوسی. ندارم من شفیع از ایزدم بیش نه خواهشگر فزون از نامۀ خویش. (ویس و رامین). ، متمنی. ملتمس. (یادداشت بخط مؤلف) : منوچهر را با سپاهی گران فرستد بنزدیک خواهشگران. فردوسی. ز بد رسته بد شاه زابلستان ز تدبیر آن دختر دلستان. اسدی. ز هر جای خواهشگران خاستند ز زابل شه او را همی خواستند. اسدی. خواهشگر ازاین حدیث بگذشت با لشکر خویش بازپس گشت. نظامی
شفیع. میانجی. (یادداشت بخط مؤلف) (ناظم الاطباء) : بیارد کنون پیش خواهشگران ز کابل فراوان گزیده سران. فردوسی. بدان گیتیم نیز خواهشگر است که با ذوالفقار است و با منبر است. فردوسی. از او شاه برداشت بند گران چو بسیار گشتند خواهشگران. فردوسی. ندارم من شفیع از ایزدم بیش نه خواهشگر فزون از نامۀ خویش. (ویس و رامین). ، متمنی. ملتمِس. (یادداشت بخط مؤلف) : منوچهر را با سپاهی گران فرستد بنزدیک خواهشگران. فردوسی. ز بد رسته بد شاه زابلستان ز تدبیر آن دختر دلستان. اسدی. ز هر جای خواهشگران خاستند ز زابل شه او را همی خواستند. اسدی. خواهشگر ازاین حدیث بگذشت با لشکر خویش بازپس گشت. نظامی