جدول جو
جدول جو

معنی خونش گر - جستجوی لغت در جدول جو

خونش گر
خواننده
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از پوزش گر
تصویر پوزش گر
عذرخواه، خواهش گر، شفیع
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خون جگر
تصویر خون جگر
کنایه از غم، غصه، رنج و محنت بسیار، خون دل
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خورشگر
تصویر خورشگر
آشپز، آنکه کارش پختن خوراک است، پزنده، مطبخی، باورچی، خوٰالیگر، طبّاخ، طابخ برای مثال ز هر گوشت از مرغ و از چارپای / خورشگر بیاورد یک یک به جای (فردوسی - ۱/۴۹)
فرهنگ فارسی عمید
ویژگی هر یک از جانورانی که دمای بدنشان نسبت به دمای محیط تقریباً ثابت است مانند پستانداران و پرندگان، کنایه از مهربان و خوش خو
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خون گیر
تصویر خون گیر
حجّام، رگ زن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خوش گو
تصویر خوش گو
خوش زبان، خوش آواز، دارای آواز و صدای خوشایند و دلنشین
خوش خوٰان، خوش لحن، خوش نوا، خوش الحان، خوش سرا، عالی آوازه
فرهنگ فارسی عمید
(خُنْ گَ)
دباغ، طباخ، باورچی. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(خُ گَ)
رودزن. مطرب. خنیاگر. (از ناظم الاطباء). رجوع به خنیاگر شود
لغت نامه دهخدا
(مَ نِ گَ)
رجوع به منش گردا شود
لغت نامه دهخدا
(نَ / نِ دَ / دِ)
که قطع جریان خون کند. دواهایی که خون را از سیلان بازایستاند. (یادداشت بخط مؤلف). حابس الدم.
لغت نامه دهخدا
(خوَ / خُ رِ گَ)
آشپز. طباخ. (ناظم الاطباء). خوالیگر. خوالگر. دیگ پز. باورچی. خورده پز. مطبخی. خوالگیر. پزنده. خوراک پز. (یادداشت مؤلف) :
خورشگر بدیشان بزی چند و میش
بدادی و صحرا نهادیش پیش.
فردوسی.
خورشگر برآمیخت با شیر زهر
بداندیش را باد از این زهر بهر.
فردوسی.
چنان بد که هر شب دو مرد جوان
چه کهتر چه از تخمۀ پهلوان
خورشگر ببردی به ایوان شاه
وز او ساختی راه درمان شاه.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(خوَشْ / خُشْ رَ)
به کنایه بدرگ و بداصل. بدجنس. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(نِجِ گَ)
کنایه از غم و غصه. (برهان قاطع) (آنندراج) (ناظم الاطباء) :
ز خون جگر کرد لعل آب را
بیاورد آن تاج سهراب را.
فردوسی.
می مخور با همه کس تا نخورم خون جگر
سر مکش تانکشد سر به فلک فریادم.
حافظ.
، اشک خونین:
خون جگرم ز فرقت تو
از دیده روانه در کنار است.
سعدی.
سحر سرشک روانم سر خرابی داشت
گرم نه خون جگر میگرفت دامن چشم.
حافظ
لغت نامه دهخدا
(گَ)
مقابل خونسرد. رجوع به خون سرد شود، مهربان. رؤوف. باعاطفه. بامهر. مهرورز. (یادداشت مؤلف) ، انس گیرنده با همه. باهمه جوش. آنکه با همه بجوشد. آنکه زود الفت گیرد
لغت نامه دهخدا
(خوَشْ / خُشْ گُ هََ)
خوش گوهر. خوش ذات. خوش طبیعت
لغت نامه دهخدا
(خُ رِ بَ)
دهی است از بخش حومه شهرستان تربت حیدریه، واقع در باختر بایک. این دهکده در دامنۀ کوه قرار دارد با آب وهوای معتدل و 336 تن سکنه. آب آن از چشمه و محصول آن غلات و پنبه. شغل اهالی زراعت و قالیچه و کرباس بافی. راه مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(خوا / خا هَِ گَ)
شفیع. میانجی. (یادداشت بخط مؤلف) (ناظم الاطباء) :
بیارد کنون پیش خواهشگران
ز کابل فراوان گزیده سران.
فردوسی.
بدان گیتیم نیز خواهشگر است
که با ذوالفقار است و با منبر است.
فردوسی.
از او شاه برداشت بند گران
چو بسیار گشتند خواهشگران.
فردوسی.
ندارم من شفیع از ایزدم بیش
نه خواهشگر فزون از نامۀ خویش.
(ویس و رامین).
، متمنی. ملتمس. (یادداشت بخط مؤلف) :
منوچهر را با سپاهی گران
فرستد بنزدیک خواهشگران.
فردوسی.
ز بد رسته بد شاه زابلستان
ز تدبیر آن دختر دلستان.
اسدی.
ز هر جای خواهشگران خاستند
ز زابل شه او را همی خواستند.
اسدی.
خواهشگر ازاین حدیث بگذشت
با لشکر خویش بازپس گشت.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(کَ نِ گَ)
آنکه شغلش آکندن جامه به آکنه و حشو است. محشّی
لغت نامه دهخدا
تصویری از خورشگر
تصویر خورشگر
طباخ، آشپز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پوزش گر
تصویر پوزش گر
عذر خواه، شفیع خواهشگر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خون جگر
تصویر خون جگر
غم و غصه
فرهنگ لغت هوشیار
جانوری که خونش گرم باشد، توضیح جانداری که درای حرارت بدن تقریبا ثابت باشد خونگرم محسوب میشود، مهربانی با محبت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خون گرم
تصویر خون گرم
((گَ))
جانوری که خونش گرم باشد، کنایه از بامحبت
فرهنگ فارسی معین
خوانسالار، آشپز، پزنده، خوالگیر، طباخ، مطبخی
فرهنگ واژه مترادف متضاد
آوازخوانی
فرهنگ گویش مازندرانی
نام قسمتی از زمین های کشاورزی دهستان دشت سر آمل
فرهنگ گویش مازندرانی
خوانندگی
فرهنگ گویش مازندرانی
خونگرم، خون داغ
دیکشنری اردو به فارسی